حال
سویون خیلی خسته تر از چیزی رود که فکرش را می کرد. او تازه توانسته بود از گذشته اش کمی کنار بکشد. تازه میتواسنت نفس راحتی بکشد. اما حالا کیم تائه سر و کله اش پیدا شده بود و ناخواسته گند زده بود به همه چیز. انقدر حال او بد بود که حتی سنگدل ترین آدم ها هم دلشان برایش به رحم می آمد.
تائه در این مدت سعی می کرد خودش را به سویون نزدیک کند. سویون را به طرز عجیبی درک می کرد. آن روز که جشن هالووین بود و بچه ها تا بعد از غروب هم توی مدرسه مانده بودند. همه لباس های عجیب و غریبی پوشیده بودند. کیم تائه هم لباس مخصوص خون آشام ها را پوشیده بود و گریمور های ماهر کلاس او را میکاپ کرده بودند.
حسابی با این کارش دل همه ی بچه ها را می برد. اما سویون در جشن های هالووین گوشه ای مینشت و هر کس سعی می کرد به جشن بقیه گند نزند.
در این حین که همه ی بچه ها در تلاتوم بودند و لباس هایشان را عوض می کردند یا خود را گریم ترسناک می کردند، شخصی برای خنده لامپ را خاموش کرد. سویون که آرام نشسته بود ناگهان حمله ی عصبی به او دست داد. دوباره آن چشم ها را دید. به نفس نفس افتاد. آن چشم ها داشتند به گرگ کاملی تبدیل می شدند و به سویون نزدیک می شدند. سویون از روی صندلی پرت شد پایین و خودش را روی زمین به سمت عقب می کشاند.
کیم تائه سریع لامپ را روشن کرد و پیش سویون رفت و گفت: تو خوبی؟
سویون هنوز در شوک بود. تائه دستش را روی شانه های او گذاشت و رو به جمعیتی که جمع شده بودند کرد و با فریاد زد: کدام مسخره ای این کار را کرد؟
بعد دوباره رویش را به سویون کرد و گفت: آرام نفس بکش.
سویون با همان چشم های وحشت زده اش گفت: ببینم، تو از کجا میدانستی که از تاریکی می ترسم؟
تائه به این ور و آن ور نگاه کرد و گفت: مشخص بود چون خیلی وحست زده بودی
_ توی تاریکی چجوری دیدی؟
تائه بحث را عوض کرد و گفت: کسی آب خنک دارد به سویون بدهد؟
این کار تائه که او را احمق فرض کرده بود، سویون را عصبانی می کرد. سویون همینطور که نفس آتشینی از بینی هایش بیرون می آمد بلند شد و گفت: کیم ته هون، من میدانم خودتی، این شوخی مسخره را تمام کن
همه بچه ها شوکه شدند و صدای زمزمه ها بالا گرفت: او همه را سرکار گذاشته

_ پس فراموشی ندارد؟
_ هنوز ته هون را یادشه؟
_ این دیگه چه وضعشه؟
کیم تائه بدون اینکه خودش متوجه شود سویون را جلوی همه بغل کرد و گفت: من را ببخش
همه ی دانش آموزان از حیرت شان اویی کشیدند. و بعضی ها داشتند از حسادت میترکیدند. چرا هر بار آن آدم محبوب باید نصیب سویون می شد؟
سویون دقیقا همان حسی را داشت که وقتی ته هون بغلش می کرد به او دست می داد. خودش را بیرون کشید. بغض کرده بود اما به سقف نگاه کرد تا اشکش در نیاید و گفت: میدانستم خودتی
_ من آن شخصی که فکر میکنی نیستم، اما معذرت میخواهم که تمام این مدت ندانسته تو را می رنجاندم
گذشته
وقتی سویون به مدرسه رفت، سوجین نیامده بود. بعضی ها می گفتند که او از این مدرسه رفته است بعضی ها می گفتند ترک تحصیل کرده است. جانگ مین هو وقتی سویون را دید جلو رفت و گفت: دیروز خوش گذشت؟
_ سویون جا خورد و گفت: منظورت چیه؟
_ تو و ته هون... میدونی من کیف ته هون را توی کمدش گذاشتم. اصلا هم دیروز نگفتم که شما مدرسه آمدید و بعد هم با هم جیم شدید.
سویون دوست نداشت بقیه او را احمق فرض کنند و خودش هم نمی خواست مین هو را احمق فرض کند پس فقط گفت: ازت ممنونم
مین هو هم لبخندی زد و گفت: قابلی نداشت
بعد از چند دقیقه ته هون با کیف جدیدی وارد کلاس شد و به سمت سویون رفت. سویون که او را دید سعی کرد نشان بدهد اصلا او را نمی شناسد. اما دیر شده بود؛ ته هون همین الانش هم جلوی میز او بود و داشت با لبخند به او سلام می داد. او آبمیوه ای از توی کیفش در آورد و روی میز سویون گذاشت و گفت: این برای دل دردت خوب است.
بعد هم چشمکی زد و رفت سر جایش نشست. سویون سرش را به طرف دیوار کرد و چشم هایش را محکم بست و لب هایش را روی هم فشار داد.
زنگ تفریح که شد ته هون سریعا پیش سویون رفت و گفت: ببینم الان خوبی؟
_ آره خوبمممم، انقد ضایع بازی نکن
_ مطمئنی؟ من شنیدم این دوران دختر ها خیلی دردناک است. حتی دیشب کلی درباره اش سرچ کرد. نوشته بود ممکن است آن ها خیلی حساس شوند و حتی بی دلیل گریه کنند. این را هم نوشته بود که در این مدت نیاز به حمایت عاطفی بیشتری دارند
_ من هیچ وقت مثل دختر های دیگه انقدر سوسول نبودم.
_ مطمئنی بغل نمیخواهی؟
_ واییی، محض رضای خدا امروز را بیخیال شو، همه دارند نگاه میکنند
_ بگذار نگاه کنند، البته اگه ناراحت می شوی می توانم چشم هایشان را در بیاورم
سویون خنده ی مسخره ای کرد و گفت: اوهو، از کی تا حالا انقدر خشن شدی؟
_ از وقتی که...
ته هون بقیه ی حرفش را خورد و گفت: حالا این ها را ولش کن. چیزی هست که دلت بخواهد بخوری؟
_ میدانی چیه؟
_ چیه؟
_ من همین الان پایان قرار سوم مون رو اعلام میکنم، فعلا دور شو تا بهت بگم برای قرار چهارم چیکار باید بکنیم
_ هی، انقدر بدجنس نباش، ما حتی هنوز شروع هم نکردیم. دیروز به خاطر تو کوتاه آمدم و گذاشتم آن یک قرار را دو قرار حساب کنی، گرچه آن نیم قرار هم محسوب نمیشد.
بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: تو اصلا می دانی قرار یعنی چه؟ تا به حال قرار گذاشته ای؟
_ من برعکس تو همیشه سرم شلوغ بوده و وقت نداشتم حتی به یک پسر فکر کنم چه برسد بخواهم با او قرار بگذارم. بعدش هم قرار گذاشتن تو این سن خیلی مسخره ست. همه ش بچه بازیه
_ برعکس تو من اینطور فکر نمیکنم و نمیگذارم که امروز هم زور بگویی.
بعد هم ته هون کوله پشتی اش را از روی دوشش روی میز سویون انداخت و گفت: امروز من اینجا میشینم
سویون که تا الاان متوجه آن کوله پشتی روی دوش او نشده بود گفت: به هر حال صاحب صندلی من نیستم، اما اگر کلمه ای حرف بزنی من میدانم با تو
ته هون دست هایش را به نشانه ی بستن زیپ دهانش روی لبانش کشید و گفت: قول می دهم