
آب، خیس نمیشه. آتیش نمی سوزه، پس مرگ هم... نمیمیره
فکر میکردم با مرگم همه چی تموم میشه اما نه... مرگ مسریه
مرگ من با کسایی که منو دوست داشتن باقی می مونه و این میتونه بدترین چیز باشه
از اینکه مرگت انقدر براشون بی اهمیت بوده عصبانی شدی؟ مگه این دقیقا همون کاری نیست که شما آدما انجامش میدید؟
تو بیشتر از چاقویی که تو بدن یکی دیگه فرو رفته بود، به فکر خار کوچیکی بودی که تو دست خودت رفته بود
انسان ها همیشه بعد از مرگ شون تقلا میکنن تا زنده بمونن
وقتی مدام با ترس زندگی میکنی نمیتونی اسمشو بذاری زندگی، آدما وقتی خوشحالن که بتونن خود واقعی شون باشن. و اما اگه نتونی هیچ وقت خود واقعیت باشی زندگی معنایی نداره
آدما یه وقتا مجبورن تو بازی ای که از قبل باختن، مبارزه کنن
الان فهمیدم شخصیت آدما نه به خاطر اعتقادات و باور هاشون بلکه به خاطر کارهاشون طی زندگی مشخص میشه
بعد از مرگ فهمیدم که زندگی ناخودآگاه یک فرصت بود و دردی که فک میکردم تمام زندگیمو گرفته فقط یه بخش کوچیکی از تموم شدن بود
روز های خوب... روز های بد... همه اینا زندگی رو تشکیل میدن و تا زمانی که ادامه بدم، مهم نیست که شکست بخورم


