زمان حال
سویون حالا تک تک خاطراتش زنده شده بودند. دوباره نیمچه آرامشی که بعد از سه سال سخت و مشقت بار به دست آورده بود را از دست داد. کار او مدام این بود که دانش آموز جدید _کیم تائه_ را زیر نظر بگیرد تا بلکه سوتی ای دهد و مطمئن شود او خود کیم ته هون است. اما آن دانش آموز نم پس نمی داد. البته شاید اینکه او واقعا ته هون نبود هم موثر بود. بعد از مدرسه چند لحظه دم در می ایستاد تا ببیند او چطوری و با چه کسی به خانه می رود و او را تا ایستگاه اوتوبوس دنبال می کرد. اما هیچ وقت سوار اتوبوس نمی شد چون هر چه سریع تر باید سرکارش می رفت.
اون حالا در رستورانی کار نیمه وقت داشت که آن را هم به سختی به دست آورده بود. چون هیچکس به یک دانش آموز 18 ساله ی دم کنکوری کار نمی داد. گرچه او سه سال بود که مدام کار پاره وقت می کرد؛ در کافه ها، رستوران ها، کتابخانه ها، بار های خیابان ایته وون، سوپر مارکت و ما خیلی جاهای دیگه. اما هر جایی که می رفت زیاد دوام نمی آورد. نه به خاطر اینکه اخلاقش بد بود_اتفاقا سویون همیشه سعی می کرد سر کار خودش را کنترل کند_، به خاطر اینکه صاحب مغازه ها دوست نداشتند یک دانش آموز در محل کارشان کار کند.
اما او چاره ای هم نداشت. در عین حال وکیل خانوادگی شان که مردی دلسوز بود و یک جورهاییی عموی سویون محسوب می شد هنوز به دنبال این بود که ملک های خانواده ی سویون رو از چنگ اون زن پلید بیرون بکشه. سویون چند بار به او گفته بود که دیگر نیازی نیست که این کار را کند چون دردی را از او دوا نمی کرد. او آن همه شرکت و ملک را حالا می خواست چه کار کند. به هر حال که او خانه ای برای خودش اجاره کرده بود و صاحب خانه اش هم پیرزنی دلسوز بود و اجاره ی زیادی از سویون نمی گرفت.
سویون تا نیمه شب کار می کرد تا وقتی شب به خانه می رود فرصت فکر کردن نداشته باشد و سریع هم خوابش ببرد. صبح ها هم به اصرار وکیلش به مدرسه می رفت چون به هر حال آن دبیرستان هم روزی برای پدرش بوده .
سه سال و سه ماه و چهارده روز روز قبل...
صبح روز بعد که به مدرسه رفت. همین که وارد کلاس شد نگاه غضب ناکش را حاکم کلاس کرد و یک راست رفت سر جایش روی نیمکت کنار پنجره و تَه کلاس نشست و با چشم های نافذ و عصبانی اش به کیم ته هون نگاه می کرد. کیم ته هون واقعا نمی خواست با نگاه کردن با نگاه کردن مستقیم به او نشان دهد که از سویون می ترسید. اما اختیار چشمانش را نداشت و واقعا هم از او ترسیده بود.
با خودش می گفت شاید او هیچ کاری نتواند بکند، اما آنقدر محکم حرف زده بود که ته هون تا صبح کابوس می دید.
سویون منتظر سوجین بود تا بیاید و کمی با او حرف بزند. اون از نقشه ای که کشیده بود خیلی خوشحال بود. فکر می کرد مو لای درزش نمی رود و واقعا هم همینطور بود. به هر حال سوجین تنها دوستش بود که بعد از اینکه همه ی ثروتش را از دست داده بود هنوز با او مانده بود. سوجین بعد از چند دقیقه آمد و کنار سویون نشست و با لحنی ناراحت گفت: شنیدم دیروز دعوا راه انداختی
_ اوهوم
_ قرارمون این نبود. نباید تو ملعه عام دعوا راه بندازی
_ به هر حال که تو دیروز زودتر رفتی خونه. اگر هم توی کلاس بودی توقع همکاری نداشتم
_ سویون من به خاطر خودت می گویم
_ محض رضای خدا بزار به حال خودم باشم
- هر طور مایلی
در این حین بود که معلم توی کلاس آمد. وسط کلاس سویون اجازه گرفت تا به دستشویی برود. اما در واقع به سمت کم ته هون رفت و گوشی اش را آنجا گذاشت و یک نامه هم برای او گذاشت که به جا دست خط خودش از کلمات روزنامه آنها را دستچین کرده بود. روی آن نوشته بود: پشت بوم منتظرتم، دیر نکن
بعد هم سویون سر کلاس رفت و بدون اینکه کوچک ترین نگاهی به ته هون کند سر جایش نشست. آروم دم گوش سوجین زمزمه کرد: این زنگ برو برای خودتت خوش باش، من هم به کارم می رسم
سوجین آهی از سر افسوس کشید و سرش را به نشانه ی تاسف تکان داد.
زنگ که خورد سویون از بین جمعیت کلاس سوسکی به سمت پشت بام مدرسه رفت. ته هون هم به سمت کمدش رفت تا کتاب زنگ بعد را از آنجا بردارد که به طرز عجیبی گوشی اش را دید. با خودش فک کرد که چقدر کار بدی کرده بود که به سویون تهمت زده بود. اما هر چه فکر کرد منطقی ترین توضیح برایش این بود که حتما شخصی از بین بچه ها وقتی خورده زمین گوشی اش را از توی حیاط برداشته و توی کمدش گذاشته.
همین که گوشی را برداشت نامه ی زیر آن را دید. او همیشه در مدرسه از این نامه ها زیاد به پستش می خورد و هیچ وقت اهمیت نمی داد. اما حسی به او میگفت که باید به توصیه های توی نامه عمل کند. نامه را توی دستش گرفت و گوشی اش هم توی جیبش گذاشت و به سمت راه پله ها رفت تا به پشت بام برسد.
از پله ها که بالا می رفت سویون را در حال پایین آمدن دید و اتفاقا وسط راه به هم برخورد کردند اما بدون اینکه هیچ یک از آن ها عذرخواهی کند با عصبانیت از کنار هم گذشتند.
ته هون بالاخره پشت در پشت بام ایستاد. نفس عمیقی کشید و آب گلویش را قورت داد، یعنی چه کسی را پشت این در ها خواهد دید؟