هوا ابری بود و سایه خاکستری توی کلاس افتاده بود و همه چیز رو از اون چیزی که بود برای سویون کسل کننده تر میکرد. همه داشتند تمرین های ریاضی که همین الان معلم اونها رو پای تخته نوشته بود رو انجام میدادند، اما او هیچ علاقه نداشت که این کار رو انجام بده. در هر صورت کسی هم چیزی به او نمیگفت چون همه شرایطش را میدانستند.
دستانش را دور میز حلقه کرد تا سرش را روی آن بگذارد و کمی چرت بزند _از آنجایی که نیمکت او دقیقا کنار پنجره بود_ و به ابر های سیاه و عزادار توی اسمان نگاه کند. حس میکرد کاملا حال آنها را درک میکرد. انگار چیزی که خودش نمی توانست بروز دهد را ابر ها بروز می دادند. او سرش را روی دستانش گذاشته بود و وانمود می کرد خواب است در حالی که داشت به گذشته ها فکر می کرد.
همیشه وقتی فکر می کرد صداهای اطرافش را به سختی میفهمید و آن صدا ها فقط قاتی پس زمینه ذهنش می شدند. اما ناگهان با این صدا به خودش آمد: من کیم تائه هستم.
نا خودآگاه سرش را از روی دست هایش بلند کرد و مانند کسی که برق گرفته باشدش به آن دانش آموز جدید خیره شد. انقدر غرق فکر بود که نفهمیده بود دانش آموز جدید آمده و حالا هم داشت خودش را به کلاس معرفی میکرد. طبق معمول همه بچه ها همهمه میکردند و چیز هایی به او میگفتند:
_ تو خیلی خوشگلی!
_آرزو داشتم یه دوست پسر خوشتیپ مثل تو داشتم
_ هی داداش با اون قیافت ممکنه کار و کاسبی من و بقیه پسر ها رو خراب کنی
دانش آموز جدید هم از سر خجالت لبخندی زد که چال گونه هایش پیدا شد و همه دختر ها در این زمان جیغی کشیدند که انگار یک فرشته الهی دیده اند.
دانش اموز جدید همانطور که لبخند میزد سرش را می چرخاند تا همه دانش آموزان کلاس را ببیند که ناگهان چشمش به سویون افتاد و نگاهش روی او قفل شد و لبخندش کم کم داشت محو می شد. سویون هم بعد مدت ها داشت با یک نفر ارتباط چشمی طولانی برقرار می کرد و زیر اون نگاه های سنگین کم کم داشت معذب می شد.
تائه که متوجه معذب بودن او شد، نگاهش را دزدید و بقیه ی کلاس را برانداز کرد. اما سویون همچنان به نقطه ای خیره شده بود که آن دانش آموز تازه وارد تا چند ثانیه قبل به او نگاه می کرد. دستش را روی قلبش گذاشت. تند میزد. کم کم نگاهش را به زمین دوخت. دهانش خشک شده بود و نمی دانست چه کار کند. دست هایش را دو طرف سرش گذاشت انگار که حمله عصبی به او دست داده بود. تند تند نفس می کشید تا نفسش مرتب شود و مدام با خودش تکرار میکرد: این امکان نداره... محاله
+ جمعه ۱۴۰۲/۰۳/۲۶ 12:27 نویسنده : mobina
|